سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در جوانی، سخت در عبادت کوشا بودم .پدرم به من فرمود : «پسرکم ! کمتر از آنچه می بینم ، خودت رارنجه ساز که خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، از او به کم خشنود می شود» . [امام صادق علیه السلام]
امروز: سه شنبه 103 آذر 13
این وبلاگ تقریبا به این آدرس منتقل شد:
www.ignornews.blogfa.com
به همین سادگی...

!
.
 نوشته شده توسط پلک ... در سه شنبه 88/4/2 و ساعت 8:22 عصر | نظرات دیگران()

        و این چنین شد که مردم ، با رای قاطع و بی نظیر خود عملکرد کلی دولت نهم
را تایید کرده و خواستار استمرار آن برای چهار سال دیگر شدند...
 نوشته شده توسط پلک ... در شنبه 88/3/23 و ساعت 9:15 عصر | نظرات دیگران()


تناقضات موسوی من رو به فکر فرو میبره...آیا آقای موسوی هنوز نمیدونن که موضوع گشت ارشاد در حیطه اختیارات نیروی انتظامیه و به هیچ عنوان در اختیارات رییس جمهور و دولت نیست؟ اگر می دونند چرا اعلام میکنند که با رییس جمهور شدنشون تصمیم دارند گشت ارشاد رو تعطیل کنند.
آیا همین آقای موسوی نبودند که در زمان خودشون چیزی به اسم کمیته داشتند که تا امروز هم سوژه برخی فیلم های غربی برعلیه ایرانه و ما جوونا هر وقت اسمشو میشنویم کمی تا قسمتی بسیار می ترسیم و احتمالا جوونای اون موقع هم آرامششون رو از دست می دادند؟؟آیا همین کمیته زمان آقای موسوی که به دستور دولت ایجاد شده بود (اون موقع نیروی انتظامی به اندازه امروز مستقل نبود)نبوده که ممنوعیت استفاده از پیراهن آستین کوتاه رو تصویب کرده بوده؟ آیا همین کمیته نبوده که به گفته خود اصلاح طلبان، با ورود به حریم خصوصی مردم،منازلشون رو تفتیش میگرده و هرکس که ویدیو داشته رو دستگیر، دادگاهی، محکوم و زندانی می کرده؟ آیا آقای موسوی هنوز از بودجه نفت خبر نداره که دو عدد مختلف برای اون رو در دو سخنرانی مختلف و در همین دو سه ما اخیر ایراد میکنه؟آیا آقای موسوی واقعا به آزادی مطبوعات و انتقال آزاد اطلاعات معتقده اون هم وقتی که در زمان خودش به تنها روزنامه منتقد، روزنامه رسالت،رحم نکرد و نویسنده یک مقاله رو که تنها سوال کرده بود چرا برخلاف قانون بودجه دولت به شکل محرمانه به مجلس میره،رو توبیخ کرد و این فرد رو دو ماه و بدون دادگاهی کردن ، در زندان دولت!! حبس کرد؟(اینها صحبت های ما نیست. خود اصلاح طلبان اون رو زمانی مطرح می کردند.)چرا ایشون پایان نامه های دکترا رو راهنمایی می کنن درحالی که طبق سوابق تحصیلی ایشون در دانشگاه خودشون، ایشون فوق لیسانس دارند و طبق گفته خودشن در فیلم مستندشون فاقد دکترا هستند؟و البته یکهو در گیرو دار انتخابات سایت های حامی ایشون برخلاف گفته خود آقای موسوی اعلام می کنند که ایشون دارای تحصیلات در مقطع دکترا هستند؟چرا ایشون از اینکه رییس جمهور عکس محجبه همسرشون رو اون هم بدون زوم دوربین نشون بدند، عصبانی میشند اما همسرشون رو همه جا و در تمام همایش ها و سفرها و درحضور تمام افراد و البته گاهی نگاه های مریض موجود در جامعه با خودشن میبرند؟آیا ایشون واقعا غیرتی میشند؟ایشون چرا در سخنرانی هاشون ادعا می کنند که حامی آزادی بی حد و حصر دانشجو ها هستند اما درحضور ایشون و در سخنرانی ایشون وقتی دانشجویی سوالی می کنه و توسط حامیان ایشون و مسولین برگزار کننده همایش مورد ضرب و شتم قرار می گیرده ایشون سکوت می کنند، لبخند میزنند و به سخنرانیشون ادامه میدند؟ چرا آقای موسوی وقتی در بیت مقام معظم رهبری و در مراسم عزاداری ایشون با دعای فرج قبل از مداحی توسط مداح مواجه میشن، با خشم مراسم رو ترک می کنن؟ مگه ایشون به دعای فرج و امام زمان معتقد نیستند؟ مگه خوندن این دعا اشکالی داره؟لطفا یه نفر برای من توضیح بده که چرا ایشون به تندروی ها و بی ادبی های طرفدارانشون به مقام رهبری اون هم در سخنرانی ها پاسخی نمیدند و اعلام تبری نمی کنند؟ مگه تولی و تبری از مسائل عمده دینی نیست؟ چرا ایشون با وجود اینکه حضرت امام علنا مخالفت خودشون رو با نفوذ اعضای نهضت آزادی اعلام کرده بودند، وقتی این گروه ازشون حمایت می کنن می گن من از حمایت همه استقبال می کنم؟ مگه ایشون معتقد به امام نیستند؟میشه یک نفر برای من توضیح بده که ایشون چرا نامه استعفای خودشون در زمان نخست وزیری رو تقدیم آقای هاشمی می کنند و نه آقای خامنه ای و یا امام؟ و اگر این کارشون طبق قانون بوده چرا با مخالفت جدی و امام و پاسخ تند و عتاب آمیز ایشون مواجه میشن؟اصلا چرا بعد از این نامه با وجود دستور امام برای توضیح دادن خدمت ایشون، سه روز در منزلشون می مونن و بیرون نمی یاند که باز با لحن تند فرمان امام برای رفتن خدمت ایشون مواجه میشن؟مگه ایشون ادعای پیروی از خط امام رو ندارند؟میشه یک نفر برای من توضیح بده که چرا ایشون انقدر به وزرای خودشون اعتماد نداشتن که براشون ناظر تمام وقت در هر وزارتخونه می ذاشتند تا جایی که به دلیل دخالت های غیرقانونی و بیجای این ناظرین، وزرا اختیاراتشون رو از دست می دادند؟مگه وزرا رو خود ایشون منصوب نمی کردند؟یعنی هیچ فرد امین مورد اعتماد دارای توان واقعا نمیشناختن؟؟میشه یه نفر بگه که ایشون چرا زمان کنفرانس برلین و همین طور زمانی که توهین های علنی به امام و رهبری و هتک حرمت اسلام و موازین دینی توسط مسولین دولت اصلاحات و یا نزدیکان اون رو شاهدش بودیم احساس خطر نکردند؟من نگفتم اطرافیان آقای موسوی بلکه من درمورد اعتقاد و برخوردهای شخص خود ایشون دارم سوال می کنم.آقای موسوی 20 سال که تمام حیثیت این مملکت به باد رفت و ایران رو در اوج همکاریهاش با سازمان های بین المللی و کوتاه اومدناش از حقوق ملتش مرکز شرارت دونستن احساس خطر نکردید اما امروز که آمریکا به هر دلیلی(حتی برای دروغ و وانمود کردن به تغییر سیاست ها) تنها راه نجات خودش رو ایران و اسلام معرفی می کنه و حقوق هسته ای ما رو به رسمیت شناخته  و برای رابطه با ما و یا حتی یک ملاقات کوتاه به التماس افتاده احساس خطر کردید؟؟ حالا که دنیا، ما رو به عنوان یک کشور پیشرفته اعلام کرده؟حالا؟؟ الان شما احساس خطر کردید؟؟ آقای موسوی شما که خودتون رو تابع ولایت فقیه و پیرو و یار صدیق امام معرفی می کنید،میشه بگید چرا مدام میگید ملت ایران در روابط خارجیش خوار و ذلیل شده اون هم وقتی که رهبر به صراحت گفتند که حرف کسانی که میگند ملت ایران خوار و ذلیل شده رو قبول ندارم؟؟ شما مگه پیرو امام نیستید؟مگه امام نمیگن در زمان غیبت مطیع محض ولایت فقیه باشید؟
این انتخابات، بین خوب و بد نیست.بین خوب و خوب تر هم نیست...احمدی نژاد و موسوی که از بقیه کاندیداها با برنامه تر وارد شدند و جدی تر هستند،هر دوشون، دو عدد هستند. و باید یک عدد بر سر کار بیاد.اما باید حواسمون جمع باشه که عددی رو انتخاب کنیم که بار منفی کمتری داشته باشه...

همین!

.


 نوشته شده توسط پلک ... در جمعه 88/3/22 و ساعت 9:41 صبح | نظرات دیگران()

از تحجر بیش از بی دینی رنج می برمژ

شاید چون حکم منافق بد تر از حکم کافره.

شاید چون اسم دین با تحجر خراب می شه و دین دار رو هم بی دین می کنه اما بی دین رو بازی می کنه و از همون اول می دونی چیه که چه جوری باهاش برخورد کنی.

اینها را گفتم که بگویم تعصب آتشم می زند. دوست ندارم ببینمش.
-----

پ.ن: همینجوری و بی دلیل این پست نگاشته شد!


 نوشته شده توسط پلک ... در یکشنبه 87/11/27 و ساعت 7:8 عصر | نظرات دیگران()

بسم الله القاصم الجبارین

به نام خدایی که جواب می دهد به تمام آنهایی که سکوت می کنند.

به نام خدایی که میدهد پاسخ تمام آنها که ظلم کردند

به نام خدایی که ظالم و ساکت و بی تفاوت را، همه و همه را در سپاه یزید قاتل خون حسین می داند و بی پاسخ نخواهد گذاردشان

به نام خدایی که می شنود صدای جیغ خفیف کودکی که در آخرین لحظه های حیات،بمب، حتی امان جیغ کشیدن را هم به او نمیدهد.

به نام خدایی که می بیند حال و روز آدمهایی که همه خفه شده اند و نشسته اند و دعا می کنند به حال غزه.

به نام خدایی که می بیند تمام آنهایی را که با سکوت رذلانه  فریبکاران به ظاهر مسلمان و صد البته انقلابی کودکان را تکه تکه می کنند و خون آشامیدن را مجوز می دهند به این پست فطرتان صهیونیستی

به نام خدایی که در همین نزدیکی است

به نام خدایی که می بیند حال و روز مردمان تنها و غریب این روزها را حتی اگر تو نبینی و کور شوی و لال و پست تر از رذلان صهیونیستی

به نام خدایی که خوش فرصتی نهاد تا مدعیان پیروی از خط امام و رهبری را با راست قامتان ولایت پذیر و مطیع امر رهبر از هم جدا شوند.

به نام خدایی که آرامگر قلب مردان بی فرزندی است که کودکاشان زیر رگبار گلوله و سکوت! و سکوت! و سکوت ما پست تر از نامبارکان جان داده است.

به نام خدایی که شرم بی شرمان را پاسخ میدهد.

به نام خدایی که سکوت پست فطرتان را بی جواب نمی گذارد.

به نام خدایی که در همبن نزدیکی است و می شنود آه دل تمام درد مندان را.

به نام خدایی که انسانیت را در معرض ابتلا قرار داد.

به نام خدایی که میشنود آه دل درد مندلان و مظلومان را.

بله نام خدایی که می شوند آه دل تمام اسیران در قفس را.

 

و الله ان قطعتموا یمینی ...

والله ان ...

خدای بزرگ...

نمی گذارندمان...

خدای بزرگ تو خود شاهد باش...

خدای بزرگ ببین تنهایی مان را میان مدعیان ولایت و انقلاب

دارند تکه تکه می شوند خدا!!!!

آن وقت این مدعیان بی خبر از ...دین را ولش کن. خدا را هم. اما این ها از انسانیات هم بی خبرند. خدایا اگر کودکان خودشان اگر خانواده خودشان اگر عزیزان خودشان زیر رگبار زیر بمب زیر آتش زیر خون به اسارت مشیده می شدند هم باز اینها سکوت می کردند و می گفتند فرقی نمی کند؟؟ آیا اگر عزیرزان خودشان تکه تکه می شند هم می گذشتند از آن آدم نما هایی که توی خانه به اصزلاح دعا می کنند تا شاسید خدا فرقی کند. تا شاید دری باز شود تا شتاید اسرائیل پشیمان شود تا شاید بمبی بخورد توی سرشان تا شاید سرشان بخورد و به دیوا پشیمان بسوند...خدا ببین اینها را.. ایبنها می گذشتند از آنه هایی سکوت می کزردند در برابر تکه تکه شدن مظلمانی بی دفاع که فرزندانسان بودند آیا؟؟

خاک بر سر انقلاب و انقلابیونی که خحفه کردن سفارت آمریکا را حلال و واجب می شمارند و در ایام کشتار کودکان مظلوم و بی دفاع در ایام رگبار شدن مردمی تنها و خون ریختن رذلان اسرائیل در ایام سکتو دست دادن آن بی شرم مصری نامبارک پلید و بسته شدن گذرگاه رفح باز بودن دفتر حافظ منافع باز بودن سفارت انگلیس باز بودن در رذلان حامی صهیونیست را مجاز و بستخ شدن را خلاف مصالح می دانند.بدا. بدا به حال انقلاب که در آن عمل به امر واجب ما را حرام می شمارند و نمی گذارندمان. خاک بر سر انقلابی که چنین روزی دارد ...

خداااااااااااااااااااا

خداااااااااااااااااااااااا

خدا قصاوت قلب تا به کجا آخر...

خدا نمی گذارندم...

خدا نفس تنگ شده است...

خدایا امان بریده شده است.

خدایا اینها سکوت می کنند همان ها نیستند که آن روز سکوت کردند وقتی سم اسبان بدن قرآن را، بدن فرزتندپیامبر را ...

خدایا دارد جان می کند دل...

خدایا دارد جان می کند نفس..

محتضر شده ام...

خلاصم کن اگر رهایی نمیب بخشی...

امان برید شده است ز رذلان عریان.

امان بریده شده است ز سکوت مدعیان.

امان برسیده شده است ز زندان بانان ...

خلاصم کن اگر رهایی نمی بخشی!!!

***

امان و نفس و جان و رمق و نفس و نفس و نفس ویراستاری نبود...

شهادت نصیبمان نکن فقط خلاصمان کن که طاقت بریده شده است... 


 نوشته شده توسط پلک ... در پنج شنبه 87/10/12 و ساعت 8:9 عصر | نظرات دیگران()

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.و مگر نه اینکه هر زمان عاشورا است و هر مکان کربلا؟؟ مگر نه اینکه خیمه های کودکان بی دفاع حسین را آتش زدند؟ مگر نه اینکه خون به پا کردند و برای شراب خواری رود خون جاری کردند؟ مگر نه اینکه پدران را پیش چشم کودکان سر بریدند؟مگر نه اینکه صدای هل من ناصر ینصرنی هنوز توی گوش تاریخ می وزد؟؟

پس کجاست غیرت یاوران حسین؟کجاست دستی که به یاری حسین بشتابد؟ کجاست رادمردی که کودکان غزه را آغوش گرم ببخشد؟ کجاست کسی از این دنیای خاموش که به یاری حسین زمان بشتابد؟؟
و جز این است که امروز به وضوح تنها صدای انا المهدی المنتظر است که می تواند یار بی یاران فلسطین باشد؟

امرز کار یبه جایی رسیده که یا در سپاه حسین می مانی و می جنگی یا....یایی باقی نمی ماند. چرا که هرچه جز این باشد می شود بودن در سپاه یزید و جنگ یا حسین. چه سکوت چه سلاح چه گفتگوی تمدن ها چه گفتگوی ادیان چه کنفرانس اسلامی چه بیانیه سازمان ملل چه تک تک تجمع های به اصطلاح اعتراض آمیز چه خوشحالی از روی کار آمدن اوباما چه اتحاد به جای اختلاف چه چرت و پرت گویی های اراذل انتخابات چه هر چیز دیگر!   

و هرکس امروز در سپاه حسین نشتابد، او را تنها گذاشته. و هرکس که حسین را تنها گذاشته با هر مدل حرکتی یزید است و یزیدی طینت!

دلم برای آقا و غربت مولا و اشک هایی که می ریزد این روزها می سوزد...چه حالی دارد او یعنی؟؟
خاک بر سر ملت های عرب.خاک بر سر دول عرب. و خاک بر سر آنهایی که غزه را می بینند و با وجد آنکه نابود کردن اسرائیل برایشان کمتر از 3 ثانیه طول می کشد با بهانه های مصلحت اندیشانه کاری نمی کنند.خاک بر سر مصلحتی که به کشتن این همه آدم و پایمال کردن این همه حقوق انسان ها و به فجایع امروز غزه که واژگان شرمگین می شوند که نمی توانند تویف کنند و سکوت هم الزامشان است تن میدهد.خاک بر سر آن مصلحت.خاک بر سر دولی که در رابطه با حامیان اسرائیل تجدید نظر نمی کنند. خاک بر سر آنهایی که مجوز فروش کالاهای اسرائیلی در فروشگاهی روسمی کشور صادر میک نندو برخی را هم شرکتی برای آزادانه خون شرابی هدیه می دهند.

قبول باشد دین تماممان که به لعنت خدا لایق شده ایم.


 نوشته شده توسط پلک ... در یکشنبه 87/10/8 و ساعت 11:31 عصر | نظرات دیگران()

بسم الله النور

می خواستم یه چیز دیگه بنویسم با عنوان آقای رییس جمهور. یه همچین چیزایی.اما حالا وقتش نیست.

آقا جون مادرتون جون پدرتون جون همه کس و کارتون جون هرکسی که دوست دارین! تو رو خدا یه کی یه فکری بکنه برا غزه! یه پیشنهاد بدید! یه کاری باید بشه کرد!آقا این صهیونیستای کثافت! آقا اینا یه مشت وحشی اند که انسانیت هم سرشون نمیشه. دین رو ولش کن. اینا به انسانیت هم رحم نمیکنن. بذار بگن تروریست. بذار بهمون بگن وحشی. بذار هر چی می خوان بگن. بریم سازمان ملل رو آتیش بزنیم. پاشیم بریم غزه. چه می دونم. پاشیم بریم عملیات انتحاری.تجمع! هک! نمی دونم. تو رو خدا بیاین شیشون رو بیاریم پایین. یه کی یه فکری بکنه. به خدا اون دنیا مسولیم. به خدا باید برای سکوت و حرکت های بچه گانه و بی اثرمون اید جواب بدیم. کسی که سکوت کنه به خدا تو فتل تمام شهدای فلسطین و بچه های کوچیک فلسطینی مدیونه! می فهمید؟؟ مدیونه!!!!

والسلام!!  


 نوشته شده توسط پلک ... در شنبه 87/10/7 و ساعت 9:49 عصر | نظرات دیگران()

اینجا هوا سرد است...میفهمی؟؟
زمین یخ کرده است...یخ!!
از ترس...شاید هم از بهت آن شب...مثل هر شب...
از بهار هوا سرد است ...مال امروز و دیروز نیست...و من گیسوانم خیس شد از بغضینگی آب...و از آن چاقوی تیز که بر گلو خورد...میفهمی؟؟
مهم نیست...مهم این است که تو هستی ...مثل یک آتش داغ توی این هوای سرد ... که آدم دوست دارد بپرد تویش.و تو مثل آن روز ، و من مثل ابراهیم...بی خیال این آدمها که می گویند از خود مچکری یافته است اویی که چنین میگوید...مهم این است که تو هستی...گرم ... داغ... دوست داشتنی...و تنها کسی که هست...تنها کسی که می ماتد...تا ابد... و تنها کسی که من دارم... و تنها کسی که آتشش جان میگیرد و دل...دل ، میبرد...مثلِ.مثلِ...مثل هیچ چیز! مثل خودت. مثلِ خودِ خودت!...

اینها نمی فهمند.ولشان کن...دوستت دارم...از جان ... اما ...اما ، یعنی من جرات پریدن توی آتشت را دارم؟!...


 نوشته شده توسط پلک ... در شنبه 87/7/6 و ساعت 10:16 عصر | نظرات دیگران()
 ...

بسم الله النور

بابا سلام، بابا...

بابا من خسته ام بابا...بابا من از تمام این آدمهای بی آدم خسته ام بابا...بابا من از این دنیا ، از هر چه در آن است ، خسته ام...سیر بابا...سیرِ سیر...قرار بود سیر شوم تا بیایم...بابا من حالا سیر شده ام...بابا من دل زده شده ام...بابا من حالم دارد به هم می خورد بابا...می شود بیایم؟...

بابای من...بابای خوبم...بس است این بازی...بابا من دلتنگم...بابا من دلتنگ شما ام.دلتنگ خوبی ام...فقط یک قطره .فقط یک قطره خوبی...یک قطره قشنگی...بابای من...اینجا هوا گرفته است...سیاه است . پر دود!بابا نور هم گم میشود توی این هوای پر غبار...بابا من خسته ام ! می فهمید؟؟؟بابا خسته ام!!!! بابا ...من حق داشتم...بابا کسی حق نداشت من را از حقی که تو به من دادی محروم کند...اما همه این کار را کردند...بابا بس است...بابا بس است همه داستان ها...چرا کلاغ قصه من هیچ وقت به خانه اش نمی رسد؟چرا همیشه قصه من و شما ناتمام می ماند؟ ...بابا اینجا هیچکس حرفهای من را نمی فهمد...بابا پر از فریادم...پر از بغض!بابا کاش بیشتر بودید کنارم...بابا اینجا پر از نامحرم است...اما من می خواهم داد بزنم ! بابا هیچ کس حرف من را نمی فهمد! هیچ کس حال من را نمی فهمد ، نمی بیند ، نمی خواند ...و من درمانی جز لبخند های پر التیام شما بر قلبم ندارم بابا...بابا شما رفتید ...اینجا همه غریبه اند...اینجا هیچ کس نمیفهمد شما چرا رفتید...بابا اینجا هیچ کس نمی فهمد دلتنگی من برای شما یعنی چه...اینجا هیچ کس نمی فهمد تنها دل خوشی من به سنگ قبر شما یعنی چه... بابا اینجا هیچ کس حال من را نمی فهمد...هیچ کس از دلتنگی من بویی نبرده است...اینجا هیچ کس نمی داند قلب من چه آتشی دارد میگیرد...بابا...سنگ صبور من...تنها دل خوشی من...من سیرم از این دنیا و آدم هایش...دنیا و آدمهایش مال تمام آنهایی که بدان عشق می ورند...من نخواستم باشم...آمدنم اجبار بود...بودنم اجبار بود...ماندنم اجبار بود...و این فراق بین من و شما نیز اجباری تلخ تر از تمام جبرها...اینجا هیچ کس نمی فهمد سنگ صبور من ،شمایید...اینجا هیچ کس حال من را نمی فهمد... هیچ کس نمیداند این همه دلتنگی من برای قبر تو یعنی چه...بابا...خسته ام بابا...این آدمها....چشم...مثل همیشه شکایت هایم بماند بین من و تو بابا...


 نوشته شده توسط پلک ... در جمعه 87/5/25 و ساعت 9:58 عصر | نظرات دیگران()

بسم الله النور

قهر بودیم.خیلی زیاد.البته بیشتر از طرف من.دعوا.کل کل...باز هم بیشتر و شاید کاملا از طرف من...

چند بار رفت ، و آمد ، و گفت دوستت دارم.محل ندادم.اما او نرفت.ماند...ولی من هم آشتی نکردم...دلیل قهر مان یادم نیست.شاید هم بی دلیل بود.مهم این بود که من پشتم را کرده بودم به او خیال میکردم حواسش نیست.اما او نرفت...ماند...گفت دوستت دارم...

هر جا رفتم، دنبالم آمدی...هرکاری کردم ،‏نرفتی...هی ماندی و ملتمسانه نگاهم کردی...گفتی باور کن دوستت دارم...و من مثل همیشه مغرورانه رفتم...بغض کردی...و من خواستم از اشک های تو فرار کنم...چشمانت مرا جادو میکرد...نمیخواستم آنها را نگاه کنم...توی بغض هی میگفتی دوستت دارم باور کن دوستت دارم...و من نخواستم که بشنوم...

التماسم میکردی...که برگردم...که نه به خاطر تو که به خاطر خودم و فقط به خاطر خودم ،خودم ؛ برگردم...اما من با تو و آستانت قهر بودم...میدانستم به خاطر خودم میگویی...اما...

و من با تمام وسعت قهرم ، عاشقانه دلتنگت بودم...و بی تابت...میخواستم بازگردم ، اما ...و تو چه خوب دل من را خواندی... از آن روز که قاب عکست را روی طاقچه دلم دیدی ، بیشتر اصرار میکردی...و اصرار کردنت مرا آزار میداد...سخت بود جلوی دلم بایستم و بگویم نه...من باز نخواهم گشت!و تو خوب میدانستی که من ، احمقانه ، به جنگ دلی رفتم که نمیشد با آن جنگید...

من دلتنگت بودم...خیلی...و تو مدام می رفتی و می آمدی و میگفتی دوستت دارم...اشک میریختی...و من...

دیشب با دلی دلتنگ نزدت آمدم...و تو فهمیدی...تو همیشه دلم را میخوانی...و من نزدت آمده بودم: الله اکبر. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله الرب العالمین.الرحمن الرحیم.ملک یوم الدین...السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته.السلام علینا و علی عباد الله الصالحین.السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

صدای بارانت می آمد آن موقع...و من اشک ریختم...به پای تمام دلتنگی هاییی که نخواستم باورش کنم.و به پای آن همه آیه های عشق تو...

و صدای باران می آید امروز هم...من خوب میدانم چرا...من خوب میدانم چرا...

زیر بارانت غسل توبه کردم...و نماز شکر خواندم...

شکرت خدا.......................................................

شکرت خدا...................

ببخش روزهای نبودنم را خدا.........................

ببخش این سجاده بی اشک را خدا.........................

ببخش این همه آفرینش غربتت را خدا..........................

ببخش من را خدا...........................

باز گشته ام من...بپذیر توبه ام را خدا........................................

یادم رفته بود تو را دارم................................

ببخش من را خدا..................................باز می خواهم بگردم خدا........................................آخ صدای باران چه قدر بلند شده است خدا.............................من میدانم چرا خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.....................................

شکرت خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.........................ببخش من را خدا...........................

سلام خدا................................سلام خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.............................

دلم تنگت بود خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...............................................

فریادی که میخواستم زیر باران بزنم ، اینجا جار میزنم :

 

 دوستت دارم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


 نوشته شده توسط پلک ... در پنج شنبه 87/5/3 و ساعت 8:46 عصر | نظرات دیگران()
   1   2   3   4      >
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرگ ساده است...
آری!، تو بمان!
از میرحسین موسوی
از تحجر بیش از بی دینی رتج می برم
خاک بر سر انقلابی که شما کردید.
و اسرائیلی که به هیچ چیز رحم نمیکند...و مایی که بی رحم تر از اوی
مسؤلیم!!!
گونه ام داغ است از بوسه ناز تو...
...
دو رکعت سلام...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

بالا