سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر آن که خواهى نیستى بارى بدان ننگر که کیستى . [نهج البلاغه]
امروز: جمعه 103 اردیبهشت 7

بسم الله النور

این نوکیا عجب‏ آنتن‏ دهی خوبی دارد.تعارف که نداریم، قصد تلافی تحریم هم که نداریم؛ خدایی نوکیا آنتن دهی خوبی دارد‏‏ ها!...
بی خیال
همه مسلمانیم، قبله مان هم کعبه است، خدا را شکر کم هم دم از علی و علی پرستی نمی‏زنیم. راستی گفتی مسلمانیم؟
چه جمله جالبی و چه ادعای پوچی...
بی خیال ما را چه کار با اینکه در کشور مسلمان، آن هم با ادعای تشیع و علی مقتدایی؛ نستله در هر خراب شده این مملکت پیدا میشود؟ آخر یکی نیست بگوید به تو چه که این کشور پر مدعای مسلمان شیعه ؛ شعبه فانتای اسرائیلی میگیرد آن هم در مشهد الرضا !!؟؟ ببینم تو مگر چه کاره این مملکت هستی که به خودت اجازه میدهی بگویی پپسی و کوکا کولا و کیت کت شیرین و خوشمزه ما چه اشکالی دارند؟؟؟
اصلا چه کسی به تو اجازه میده بپرسی آخر مسولین مسلمان! چرا باید در فروشگاه های دولتی هم کالاهای اسرائیلی در معرض فروش قرار دهیم و البته هم کلی تبلیغاتش را بکنیم؟؟ آخر چه مرگت شده که به آن بهترین رستوران دنیا، مک دونالد خودمان را میگویم؛ بگویی چرا؟ و اعتراض کنی که مثلا چرا این مسلمانان به هزارتا اسم چپندرقیچی دیگر می آیند همان شعبه مک دونالد را میگیرند؟؟ بی خیال کشور؛ کشور مسلمان است و البته قطعا ماییم که اشتباه میکنیم و اون ماشاءالله مسولین مبارک(مد ظلهم العالی!!!) هیچ مرگشان نیست(ببخشید منظور این بود که قصد و قرضی ندارند؛ وابستگی ندارد؛ ترس و اینا هم در کار نیست؛  خوشبینانه بگویم در خواب ناز حسن کچلی به سر می برند!!!) این بابا هم ناشی است که هی هولوکاست هولوکاست می کند آنهم در میان کفرستان کلمبیا و جماعت جهود .این عربستان خراب شده را که ولش کن ، دارد خودکشی میکند با این کمک های سالیانه به این دولت مقدس اسرائیل!!! اصلا بی خیال این دولت های عربی شو. چرا که همه کمپلت در تعطیلات تگزاسی به سر می برند. بگذریم از یکی دو تا استثنا هایی مثل لبنان که آن هم به برکت مردمش است و آن  سید نه حکومت آمریکا پرستش ....
 هی من می خواهم حرف نزنم تو دهنم را باز میکنی. خب به چه اعتراض کنیم؟ بگوییم شعبه های این نوکیا را ببندند و واردات تعطیل؟؟ استغفرالله. آخر تو که از سیاست خارجی و روابط دیپلماتیک و اقتصاد بین المللی و وضع معیشتی مردم چیزی نمی‏فهمی. اصلا نمی خواهم بگویم همان بهتر که از گرسنگی جسممان بمیریم تا با این پول ها که در حلقوممان می روند روحمان بمیرد(بی خیال ولش کن آن حسینی را که در قتلگاه هم فریاد میزد اگر دین ندارید آزادگی پبشه کنید) به چه نگاه میکنی؟ دوست داری بشنوی همان گلدکوئیست و امثالهم بزرگانشان بر میگردند به کدام دولت گور به گور شده ای؟؟( امروز خیلی مودب شده ام نه؟ خودم کاملا حس میکنم ولی به خدا دیوانه کننده است این وضع)
اصلا اینها را بی خیال؛ حالا راستش را بگو .زورت می آید دو قران هم بگذاری کف دست این قشر گوساله پرست خون خوار؟؟ ( کاش دو قران بود.... برو یه سَر سرچی بکن ببین این کارخانه های عریض و طویل سالانه چند تا یک قرانی به این گوساله پرستان احمق میدهند.)
بی خیال این را هم ولش کن. بگذار آقایان همه چیز فهم توریست اسرائیلی دعوت کنند. بگذار این خاندان چویی محترم( نکند فکر کنی منظورم همان باند مافیای اقتصادی و همان گروه چنگ زده به صندلی های قدرت و همان هایی است که مدام چوب لای چرخ مبارزه با واردات کالاهای قاچاق و اسرائیلی می گذارند ها نه منظورم آنها نیست. ) منظورم همان هایی است که در چند کیلومتری شهر بم ، می روند شهرکی با نام ارگ جدید می سازند و در آن کارخانه های مثلا خودرو سازی راه می اندازند و بمی ها گرسنه اند به کسی چه ؟مهم جیب این خاندان است که پر می شود . بگذریم از برنامه هایی که در این ارگ جدید برپاست آن هم با نام اسلام . خداییش خاک بر سر آن خدمتگزاران و کارگزارانی که شما ها بشوید نمونه هایش....(خبری است؟ مسولین محترم پارسی بلاگ قصد فیلتر کردن دارید؟ بکنید. اگر قرار است به جرم گفتن حقایق فیلترمان کنید ، بکنید عزیزان...)بی خیال. آری قبول دارم خداییش من نمی فهمم که وقتی نوکیا انتن دهی خوبی دارد چه مرضی است آن را نخریم. خداییش من نمی فهمم که پول دادن ما به اسرائیل چه اشکالی دارد. من نمی فهمم که کمک کردن به اسرائیل به منزله کمک در تولید، استفاده و ... سلاح هایی است که هر روز هزار نفر را میکشد و خون هزاران کودک بی گناه را در شیشه میکنند و قهقهه میزنند. ناراحت نشوید اگر میگویم این بعضی مثلا **** همان هایی هستند که امام (ره) فرموندن ****می دزدند. ربطش؟ میدانی ربطش چیست ربطش این است که این آقایان کلی مرد شده اند. قصه شان از ما بقی جدا است. این ها حق دارند شعبه کارخانه های اسرائیلی بزنند چون اینها مثلا کله گنده اند دیگر. چون اینها بزرگند.من که گفتم آری من هیچ نمی دانم از اقتصاد هم هیچ درکی ندارم . ولی حداقل این را می فهمم که کشتن کودکان بی گناه و معصومی که که نماد پاکی خداوندند حتی اگر مستقیم و با اسلحه نباشد ولی با تامین بودجه آن اسلحه باشد هیچ فرقی با این ندارد که اسلحه دست بگیری و این کودکان را بکشی . حال تو میدانی و خدای خود. بی خیال. اصلا روز قدس راهپیمایی ندارد. خداییش وقتی قرار است این آقایان مجوز قانونی واردات کالاهای اسرائیلی را صادر کنند و من و تو هم مثل ماست !، وقتی قرار است توریست اسرائیلی دعوت کنند برای ارتقای صنعت توریسم، وقتی قرار است شعبه کالاهای اسرائیلی در مملکت خودمان بزنیم و به انها بودجه بدهیم، وقتی بنا است با کشورهایی که دولتشان یا چه میدانم پادشاهی شان به اسرائیل سالانه کمک کند و ما با آنها قطع ارتباط حداقل اقتصادی نکنیم ، حالا چه اهمیتی دارد راهپیمایی روز قدس برویم یا نه. اصلا همان بهتر که تحریمش کنیم و نرویم. آخر میدانی، آن موقع پشت و رویمان یکی میشود و حداقل با زبان روزه گناه نفاق بر گردنمان نخواهد افتاد. (ولی برو...)
راستی الان باید بروم ولی در اسرع وقت بابت تک تک حرفهایم دلیل و مدرک ارائه میکنم.
راستی یادت باشد که بابت تک تک اعمالمان مستقیم و غیر مستقیم، مو به مو ازمان سوال میکنند و تا جواب نگیرند رهایمان نمیکنند. خواه کله گنده و بزرگ باشیم و یا بی کله و کوچک...

****این نسخه اصلاح شده متن من است . مرا مجبور به خود سانسوری کردند . بماند چه کسی و چگونه ؟


 نوشته شده توسط پلک ... در پنج شنبه 86/7/12 و ساعت 10:25 عصر | نظرات دیگران()

بسم الله النور

...

 

-------------------
پی نوشت:
1. این پست ، نه به خضر عارف و نه به موسی نبی ربط داره. به هیچ کس دیگه هم ربط نداره. دلخور نشو. گاهی آدم مجبور میشه حرفای خصوصیش با خدا رو داد بزنه بلکه خودش آدم شه و یه چیزایی رو بفهمه...

نمی خوام کسی این پست رو بخونه. برا دل خودم نوشتم و بس...
دلتنگتم خدا... بدجوری دلتنگتم...


2.خضر به موسی گفته بود تاب این راه رو نداری. گفته بود نمیتونی همراهش بشی. گفته بود آدم این راه نیستی. موسی چرا انقدر اصرار کردی؟ ... موسی حالا که قولت شکست یاد عهدت افتادی؟ حالا یادت افتاد؟... خوب شد عهدت شکست؟ وقتی خضر بهت گفت من گفته بودم تحملشو نداری سرتو انداختی پایین یه قطره اشک از چشت سر خورد و روی گونه ات به صلیب کشیده شد... موسی تقصیر خودت بود یا تحملت رو ببر بالا یا از همون اول بگو نمیتونی و بپذیر...

3. این روزا دلم برا بارون تنگ شده. خدا! این ابرای آسمونت نمیخوان سفره دلشون رو برا زمین پهن کنن؟ ... سرم به آسمونه . منتظر یه قطره که شاید... اخه میدونی زیر بارون که باشی ، اشکات قاطی اشکای آسمون گم میشه...

                              

4. مشهد به‏ آقا قول دادم سرمو بندازم پایین همه چی رو بسپارم به خوش اما فکر نمیکردم بخواد امتحانم کنه...

5. آقا داد میزنم. تسلیم! هرچی شما بگی نوکرتیم . قول میدم سر عهدم بمونم... باشه آقا هنوز هم همه چی دست شماست. آقا به خدا بگو...
 نه خودم میگم : خدای من ! رضا برضائک و تسلیم بقضائک ...

6.الان میفهمم که چه قدر داشت فاصله ام از تو زیاد میشد و خودم بی خبر بودم. میدونم فقط فقط تقصیر خودمه میدونم همش از بی جنبگی خودمه که تاب نعمتت رو ندارم. خدای من میشه یه مدت نعمت آرامش رو ازم پس بگیری؟؟ ... خدا به همه چیزم قسم دلتنگتم. بذار بیام...

  

                                                                                                                                      ...

 


 نوشته شده توسط پلک ... در دوشنبه 86/6/26 و ساعت 10:34 عصر | نظرات دیگران()
 بسم الله النور

خسته بود . آن قدر اشک ریخته بود که حتی سپیدی دل غنچه ها را هم نمی دید. او را گفته بودند اشک نریز، گفته بودند قطره های بی دلی بر خود بپوش. اما مگر می توانست؟
خسته بود و بی رمق. خسته از تیرهای تیز شب تار. خسته از نیرنگ و دروغ فرعونیان. خسته از سجده های شبانه ابن ملجم پیشگان.خسته از حکم متقیان دین چهره ای که حکم بر قتل حسین (ع) میدهند. خسته و بی رمق. از تمام تب و تاب روزگار. گاه توان اشکش هم میرفت. بهت زده می ماند و می نگریست. فقط می نگریست. و حسرت میخورد که کاش کاری جز نگریستن می توانست ...گوشه ای می نشست ، به آسمان خیره میشد و باز دلتنگ قطره ای باران. به آسمان پر بغض می نگریست که او هم هرگز بغضش باز نمیشد. آن قدر به آسمان نگاه میکرد که پلک هایش خسته تر از قبل سر می خوردند، به امید ‏آنکه شاید خواب آرامی باشد بر سوزش قلب او. اما قلبش که آرام نمیشد هیچ ؛ تصاویر گنگ و مبهم و بی ربط در برابر دیدگانش آنقدر رژه میرفتند که او با شلوغی کهنه افکارش و لرزی وحشتناک از خواب رها میشد...
در این بین هرچه خورشید می رفت و می آمد او فقط با حسرت می نگریست. و با غروب نور؛ سر به پایین می افکند و باز پلکهایی بسته و باز خواب و باز ترس و باز وحشت و باز بغضی نهفته که نه بیرون می آمد و نه فرو میرفت. و چشمانی که یا زار می زندند و کبود می شدند یا خشک خشک بهت زده و گیج...
گاه که می خواست فریاد بکشد و به آسمان بنگرد در جستجوی پرتوی از خورشید و ناتوان بود ؛ سراغ خورشید دلش میرفت. به دامان او پناه میبرد می گشودش  و باز آیه های صبر و باز نوید آزمونی دیگر. و آنگاه بود که آرام بغضش میشکست تر میشد توان می یافت تا سر به بالا بیفکند؛اشکهایش آرام آرام، ساکت و خموش با فریادی از دل ، روی گونه هایش سر می خوردند و می افتادند روی زمین..
نور عمق تنهایی چشمها را خبر داشت . میدانست سالهاست که به آسمان مینگرد میدانست که سالهاست به جستجوی باران است. میدانست که چشمها دیگر تاب ندارند... نسیمی فرستاد؛ از جنس نور ؛ خنک و پر تلولو؛ اما نسیم هم روزی باید میرفت . و چشمها دوست نداشتند به رفتنی دل ببندند . چشمها از تمام وجود نسیم میترسیدند گرچه نسیم از جنس نور بود و او را خنک میکرد؛ اما چشمها آنقدر به سیاهی شب نگریسته بود که نمیتوانست باور کند صبحی می تواند باشد .چشمها عادت کرده بودند به وحشت...حتی از نور...
اما روزی آمد که  آنقدر خسته بود که حتی توان رفتنش سراغ آیه ها خورشید نبود می خواست فریاد بزند از جفا و نیرنگ و دروغ. و از کفری که به علی نسبت می دادند. مدام تکرار میکرد به خدا روزی باید پاسخش دهید به خدا روزی باید پاسخش دهید به خدا از تکت تکتان خواهد پرسید. به خدا ؛خدا حقیقت را میداند به خدا ...
نه فریادی توان داشت نه اشکی نه سکوتی نه آرامی نه آغوشی نه کسی. خسته بود می خواست فریاد بکشد اشک بریزد....
دستانش چفیه را گشود یاد خاک غریب جنوب افتاد خاکی که فکه را هم به آغوش کشیده بود میدانست که اشکی که روی رمل های فکه بیفتد ساکت نخواهند ماند. روی رمل ها ساعت ها اشک ریخت تر شد و باز پلک هایی که رویش لغزیدند...
و باز آیه های صبر و باز نوید امتحان های نور...
چشمها به اطاعت از تنها دارایی خود دل بسته بودند. و اطاعت هر چند کوتاه چشمها را به آسمان سوق دادند. ...
آقایم ،نشان آسمان دل، این چشمها را که به مشرق زمین میبری و این دل را که با تمام بی نشانی اش از نور به قبله گاه عشق میبری هیچ ندارم بگویم...
فقط دلتنگم و گنگ. هنوز چشمانم گیج و مبهم مینگرد اما این با نه از سیاهی روزگار که از لطف و کرم تو بر این بنده کوچک خدا که بندگی نمیشناسد و فرعون پیشگی میکند و تو آنقدر کریمی که مرا بی التماس با تمام بی تابیم بر نور به سوی خود می خوانی و دعوتم میکنی.که نشانی نوری تو . آقا، ضامن آهو خلق شده ی سیاه  قلب ها هم می شوی. هیچ ندارم بگویمت حتی شکر و سپاس . گیج و گنگ و مبهم به پنجره فولادت اسیرم کردی... 
زائرم و دعا گوی همه. دعا کنید بلکه زمزم مشهد او پروازم دهد...
صلوات تشنه زمزم مشهد رو فراموش نکنید
یاعلی 

 نوشته شده توسط پلک ... در پنج شنبه 86/6/15 و ساعت 3:0 صبح | نظرات دیگران()
بسم الله النور

چه کودکانه ، خام عشقتان به خود شدم.
چه ابلهانه ، عاشق خدای تسبیح و زبانتان شدم.
چه ساده ، دل سپردم به جای خاکی مهرتان.
چه خسته و بی رمق ، به سوی آن کویر پر سرابتان شدم.
چه بی ریا ، به جمعتان ‍، با تمام اشک و خون خویشتن ، به خنده های پر گهر ، نشان خدایتان قامت بستم.
چگونه باورم شد آن خدا ستودن ؟
چگونه لب ببستم به سیره ایوب؟
چگونه دل ، کمین آرزوی پاکی ، به مقصد مسیح بر صلیب ، چو مرداب خشکیده ، به جای خود نشستم از برای تمامی خدای بر صلیب؟
چگونه باورم شد آن وزیدن پر از گداز اعتکاف؟


...



مهم این است که کنون ، دل بریدم از تمامی قامت عشق
مهم این است که کنون ، تبرم دوش شکستن ها ست.
مهم این است که کنون ، به خدای بتخانه ، به تمام قدش ، کافرم.
مهم این است که کنون ، به یقین ایمان سجاده شب های مسلمانی ابن ملجم ، به تمامی بیزارم.
مهم این است که کنون ، با دلی پر از کین یهودا ، زنده ام.
و شتابانام اینک تا ابد سوی آغوش خدایم...

فاتحه آقا حسن فراموش نشه....
 نوشته شده توسط پلک ... در سه شنبه 86/4/26 و ساعت 6:2 عصر | نظرات دیگران()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرگ ساده است...
آری!، تو بمان!
از میرحسین موسوی
از تحجر بیش از بی دینی رتج می برم
خاک بر سر انقلابی که شما کردید.
و اسرائیلی که به هیچ چیز رحم نمیکند...و مایی که بی رحم تر از اوی
مسؤلیم!!!
گونه ام داغ است از بوسه ناز تو...
...
دو رکعت سلام...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

بالا