سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که پیشاپیش رایها تاخت ، درست را از خطا باز شناخت . [نهج البلاغه]
امروز: شنبه 103 اردیبهشت 1
بسم الله النور
گفت پامو که گذاشتم تو آشپزخونه اون حادثه اتفاق افتاد.
گفت بیچاره داشت از لای سرامیک های آشپزخونه راه می رفت؛ که اون حادثه؛ اون حادثه وحشتناک...
گفتم چی شده بابا؟ دیوونم کردی!
-امروز یک قتل صورت گرفته!
-چی؟
-قتل!
-قتلِ کی؟؟چی؟؟یعنی چی؟؟
-قتل همون بیچاره ! قتل همون مورچه بیچاره!
هاج و واج نگاش میکردم.
-حتی وقت نکرد که دست و پا بزنه...وارد آشپزخونه که شدم؛ندیدمش.و اون...اون زیر عاجای دمپاییم له شد...و اون قتل صورت گرفت...اون ؛ مُرد!
و من گیج و گنگ نگاهش میکردم.توی لاک خودم رفتم.آخر من دلم سوخته بود...نه به حال آن مورچه که به قتل رسید و مُرد.و نه حتی به خاطر اینکه حتی وقت نکرد دست و پا بزند.که به خاطر مورچه نحیف و پیری که لبه دیوار ایستاده بود و با چشمانی مضطرب و دستانی لرزان نگاهش میکرد تا لقمه ای نان به لانه ببرد...به خاطر مورچه ای که دستانش پینه بسته بود...به خاطر مورچه کوچکی که مُدام به اون میگفت: «مواظب خودت باش»و قلبش مدام میلرزید که نکند مبادا روزی برای او اتفاقی بیفتد.به خاطر تمام اشک و دل نگرانی یک سفره کوچک توی کنج دیوار. که چند مورچه دورش نشسته اند و حالا هنوز هم منتظر به راه که او بازگردد...و من دلم برای تمام آنها بغض کرد...

چه قدر گفت:این قدر با تکبر روی زمینش راه نرویم...نه شاید به خاطر مورچه های کوچک که حداقل به خاطر پرنده های کوچکِ اسیرِ هنوز بی بال...

شما را به خدا؛ وقتی راه میروید؛آن قدر محکم؛کمی گاهی زیر پایتان را نگاهی بکنید. که شاید مورچه ای مبادا آنجا؛ به دنبال لقمه ای نان؛زیر پایتان جیغ خفیف و پر سوزی بکشد...



 نوشته شده توسط پلک ... در چهارشنبه 87/2/25 و ساعت 8:17 صبح | نظرات دیگران()

 بسم الله النور

این روزا حال ماهیِ شب عیدمون خوب نیست...اون روزای اول که حالش بد شده بود؛ همه میدونستن که اینم همون مریضیی رو گرفته که ماهی اولی داشت...اون ماهیه که خیلی ناخوش بود؛چند روز بیشتر دووم نیاورد...حتی نذاشت به 13 مُ برسه...مُرد...حالا این ماهی مون درست عین قبلی شده...همون مریضی...همون ویروس . اول یه خال سیاه کوچیک که یواش یواش؛ بزرگ و بزرگتر می شه... از اون اول مریضیش همه دیگه یه جور دیگه نگاش میکردن؛همه تو نگاهشون انتظارشون برای مُردنش موج میزد... البته راستش وقتی خال های رو تنش زیاد و زیاد تر شدن و هرکدوم بزرگ و بزرگ تر؛ وقتی بیشتر تنش رو پوشوندن؛ راستش دیگه کسی نمی تونست بهش نیگا کنه...همه چِندششون میشد... نمیدونم... شاید هم میترسیدن ازش... ولی بدشون هم می یومد...حالا امروز دیدم که ماهی قرمز کوچولومون؛ یه وَری شده... هنوز نفس میکشه؛ اینو میشه از آبی که با نفسای اون تکون می خوره فهمید...اما دیگه کسی نمیتونه بهش نیگا کنه؛ همه یه جورایی حالشون بد میشه...به خاطر اون دایره ی سیاهی که رو بدنش افتاده...نمی تونم انکار کنم که من هم ...خب راستش نمی تونم نگاش کنم... ترحم... یه دنیا انتظار برای زودتر مُردنش...ترس...چِندش آوریی که بهم دست میده وقتی نگاهش میکنم ... و در عین حال یه دنیا ترحم؛ غصه و کمی هم ترس...راستش من هم منتظرم که بمیره...ماهیه خوب می فهمه که تو نگاه آدمای دوروبرش چی داره موج میزنه...بیچاره ماهی...چه حالی داره وقتی میبینه همه منتظرن که بمیره...همه چِندششون میشه وقتی نگاش میکنن...دلم براش میسوزه...بیچاره ماهی کوچولوی عید...

                                                      
                                              

 ماهیم داره جون میده...روحش بیشتر از بدنش داره می میره... با این چیزی که داره از تو نگاه ها میخونه...بیچاره ماهی کوچولو...
امروز با خودم گفتم یعنی... یعنی من هم وقتی یه خال سیاه می یفته رو دلم؛ انقدر چندش آور میشم؟...یا رو قلبم...یا رو زندگیم؟...یعنی خدا چه جوری میتونه نگام کنه و بازم دوستم داشته باشه؟؟...آخه یعنی فرشته های خدا هم همین جوری ازم بدشون می یاد؟؟همین قدر براشون چِندش آورم؟ یعنی اونا هم حالشون بد میشه وقتی بهم نگاه میکنن؟یعنی اونا هم منتظر مُردنمن؟یعنی منم انقدر حال به هم زن میشم؟...

همه جا ساکت شده...آرومِ آروم...دیگه آب تکون نمیخوره..

                                                        


 نوشته شده توسط پلک ... در پنج شنبه 87/2/19 و ساعت 1:0 صبح | نظرات دیگران()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرگ ساده است...
آری!، تو بمان!
از میرحسین موسوی
از تحجر بیش از بی دینی رتج می برم
خاک بر سر انقلابی که شما کردید.
و اسرائیلی که به هیچ چیز رحم نمیکند...و مایی که بی رحم تر از اوی
مسؤلیم!!!
گونه ام داغ است از بوسه ناز تو...
...
دو رکعت سلام...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

بالا