سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستمکار را چنین سوگند دهید ، اگر بایدش سوگند دادن : که او از حول و قوت خدا بیزار است ، چه او اگر به دروغ چنین سوگندى خورد در کیفرش شتاب شود ، و اگر سوگند خورد به خدایى که جز او خدایى نیست در کیفرش تعجیل نبایست چه او خدا را یگانه دانست . [نهج البلاغه]
امروز: چهارشنبه 103 آذر 14
 بسم الله النور

خسته بود . آن قدر اشک ریخته بود که حتی سپیدی دل غنچه ها را هم نمی دید. او را گفته بودند اشک نریز، گفته بودند قطره های بی دلی بر خود بپوش. اما مگر می توانست؟
خسته بود و بی رمق. خسته از تیرهای تیز شب تار. خسته از نیرنگ و دروغ فرعونیان. خسته از سجده های شبانه ابن ملجم پیشگان.خسته از حکم متقیان دین چهره ای که حکم بر قتل حسین (ع) میدهند. خسته و بی رمق. از تمام تب و تاب روزگار. گاه توان اشکش هم میرفت. بهت زده می ماند و می نگریست. فقط می نگریست. و حسرت میخورد که کاش کاری جز نگریستن می توانست ...گوشه ای می نشست ، به آسمان خیره میشد و باز دلتنگ قطره ای باران. به آسمان پر بغض می نگریست که او هم هرگز بغضش باز نمیشد. آن قدر به آسمان نگاه میکرد که پلک هایش خسته تر از قبل سر می خوردند، به امید ‏آنکه شاید خواب آرامی باشد بر سوزش قلب او. اما قلبش که آرام نمیشد هیچ ؛ تصاویر گنگ و مبهم و بی ربط در برابر دیدگانش آنقدر رژه میرفتند که او با شلوغی کهنه افکارش و لرزی وحشتناک از خواب رها میشد...
در این بین هرچه خورشید می رفت و می آمد او فقط با حسرت می نگریست. و با غروب نور؛ سر به پایین می افکند و باز پلکهایی بسته و باز خواب و باز ترس و باز وحشت و باز بغضی نهفته که نه بیرون می آمد و نه فرو میرفت. و چشمانی که یا زار می زندند و کبود می شدند یا خشک خشک بهت زده و گیج...
گاه که می خواست فریاد بکشد و به آسمان بنگرد در جستجوی پرتوی از خورشید و ناتوان بود ؛ سراغ خورشید دلش میرفت. به دامان او پناه میبرد می گشودش  و باز آیه های صبر و باز نوید آزمونی دیگر. و آنگاه بود که آرام بغضش میشکست تر میشد توان می یافت تا سر به بالا بیفکند؛اشکهایش آرام آرام، ساکت و خموش با فریادی از دل ، روی گونه هایش سر می خوردند و می افتادند روی زمین..
نور عمق تنهایی چشمها را خبر داشت . میدانست سالهاست که به آسمان مینگرد میدانست که سالهاست به جستجوی باران است. میدانست که چشمها دیگر تاب ندارند... نسیمی فرستاد؛ از جنس نور ؛ خنک و پر تلولو؛ اما نسیم هم روزی باید میرفت . و چشمها دوست نداشتند به رفتنی دل ببندند . چشمها از تمام وجود نسیم میترسیدند گرچه نسیم از جنس نور بود و او را خنک میکرد؛ اما چشمها آنقدر به سیاهی شب نگریسته بود که نمیتوانست باور کند صبحی می تواند باشد .چشمها عادت کرده بودند به وحشت...حتی از نور...
اما روزی آمد که  آنقدر خسته بود که حتی توان رفتنش سراغ آیه ها خورشید نبود می خواست فریاد بزند از جفا و نیرنگ و دروغ. و از کفری که به علی نسبت می دادند. مدام تکرار میکرد به خدا روزی باید پاسخش دهید به خدا روزی باید پاسخش دهید به خدا از تکت تکتان خواهد پرسید. به خدا ؛خدا حقیقت را میداند به خدا ...
نه فریادی توان داشت نه اشکی نه سکوتی نه آرامی نه آغوشی نه کسی. خسته بود می خواست فریاد بکشد اشک بریزد....
دستانش چفیه را گشود یاد خاک غریب جنوب افتاد خاکی که فکه را هم به آغوش کشیده بود میدانست که اشکی که روی رمل های فکه بیفتد ساکت نخواهند ماند. روی رمل ها ساعت ها اشک ریخت تر شد و باز پلک هایی که رویش لغزیدند...
و باز آیه های صبر و باز نوید امتحان های نور...
چشمها به اطاعت از تنها دارایی خود دل بسته بودند. و اطاعت هر چند کوتاه چشمها را به آسمان سوق دادند. ...
آقایم ،نشان آسمان دل، این چشمها را که به مشرق زمین میبری و این دل را که با تمام بی نشانی اش از نور به قبله گاه عشق میبری هیچ ندارم بگویم...
فقط دلتنگم و گنگ. هنوز چشمانم گیج و مبهم مینگرد اما این با نه از سیاهی روزگار که از لطف و کرم تو بر این بنده کوچک خدا که بندگی نمیشناسد و فرعون پیشگی میکند و تو آنقدر کریمی که مرا بی التماس با تمام بی تابیم بر نور به سوی خود می خوانی و دعوتم میکنی.که نشانی نوری تو . آقا، ضامن آهو خلق شده ی سیاه  قلب ها هم می شوی. هیچ ندارم بگویمت حتی شکر و سپاس . گیج و گنگ و مبهم به پنجره فولادت اسیرم کردی... 
زائرم و دعا گوی همه. دعا کنید بلکه زمزم مشهد او پروازم دهد...
صلوات تشنه زمزم مشهد رو فراموش نکنید
یاعلی 

 نوشته شده توسط پلک ... در پنج شنبه 86/6/15 و ساعت 3:0 صبح | نظرات دیگران()
بسم الله النور

چه کودکانه ، خام عشقتان به خود شدم.
چه ابلهانه ، عاشق خدای تسبیح و زبانتان شدم.
چه ساده ، دل سپردم به جای خاکی مهرتان.
چه خسته و بی رمق ، به سوی آن کویر پر سرابتان شدم.
چه بی ریا ، به جمعتان ‍، با تمام اشک و خون خویشتن ، به خنده های پر گهر ، نشان خدایتان قامت بستم.
چگونه باورم شد آن خدا ستودن ؟
چگونه لب ببستم به سیره ایوب؟
چگونه دل ، کمین آرزوی پاکی ، به مقصد مسیح بر صلیب ، چو مرداب خشکیده ، به جای خود نشستم از برای تمامی خدای بر صلیب؟
چگونه باورم شد آن وزیدن پر از گداز اعتکاف؟


...



مهم این است که کنون ، دل بریدم از تمامی قامت عشق
مهم این است که کنون ، تبرم دوش شکستن ها ست.
مهم این است که کنون ، به خدای بتخانه ، به تمام قدش ، کافرم.
مهم این است که کنون ، به یقین ایمان سجاده شب های مسلمانی ابن ملجم ، به تمامی بیزارم.
مهم این است که کنون ، با دلی پر از کین یهودا ، زنده ام.
و شتابانام اینک تا ابد سوی آغوش خدایم...

فاتحه آقا حسن فراموش نشه....
 نوشته شده توسط پلک ... در سه شنبه 86/4/26 و ساعت 6:2 عصر | نظرات دیگران()

 شده مستی یک مست و قهقهی های شیطانی ، تو را یادآور مستی طفل خردی ز سر سفره خالی نانی باشد؟شده دین ودنیا و سیاست ، برایت رنگ یک رنگستان پررنگی بباشد ؟شده در لفاف روحانی، کنار کانتینرهایی با صدای اشکهایی ، کز سر درد تنهایی و سیری؛ ارگی بسازی  با صدای رقص گیلاس های شرابی و گوشهای بی شرمی ؛ وز عمق قهقهه های بی حیایی رقص رقاصی بنوازی؟

 شده عشوه های داغ و جذاب یک توقیعی ، تو را این یادآور بباشد که چرا  خبری نیستی  ، ز طعم تلخی وز برای عشوه های عریان خیابانی؟

 شده بینی نیشخندو تمسخر و داروی یک دکتر به درمان نگاه پاک جوانی و رفع درد حیای دخترکی؟

 شده غم را با صدای نازک لبخند اشک ریزی؟شده یک بار بی دل سر به این آشنا دلکده زنی آیا ؟شده یک بار سهم اشک را با بغض های خسته ات ساکت و آرام بپردازی؟

 شده قدمهای مادری خسته و رنج بی پدر طفلی ، فریاد بی غیرتی نامرد مردان و دستهای آن سایبان را زمزمه گرت باشد ؟شده لب چشمان خسته عشق یک مادر و بغض بی کمین یک کودک در نگاه پست بی شرمان وجود بی وجودت فریادزنی کند محیا ؟ شده غم رنج یک جفت دست لطیف پینه بسته وز منت پوچ یک مشت علف هرزه تو را اشکی بنشاند آیا؟

 شده ز حسرت وجود ذره ای غیرت در درون کوچه ای باریک توی چشمان یک دختر قد ترس را خواندن بیاموزی؟

 شده روزی ز مردم ،همانان که پشت میزنشینت کردند دیروز ، تا که امروزت را سپارند امانت به عاریه فرداشان،نانت را چون درختی در دستان سرد یک اره برقی نسپاری آیا؟

 شده روزی در آغوش گرم مادر خسته ونالان ،با بغض،ز لبخند؛ کور شوی آیا؟

 شده وحشت تنهایی  و غم بی غیرتی را ،توی کوچه پس  کوچه های شهر، درنگاه پست و بیمار یک بی شرم ،حیایت ، سکوت و ترس بفریادد؟

 شده رنج دستان خالی یک زن، پیش چشم کودکانش ، در خانه ای بی مرد ،تو را کمکی ذره ای چیزی غم بیفشاند؟

 شده هجوم فریاد موسیقی یک ماشین ،تو را پلکی پراند گیج از صدای بغض طفلکی ، ز سر سیری در آغوش سفره ای خالی  ؟  

 شده با دل بخوانم این قصه را آیا که مرگ رسوای یک بی دل توی خاک سرد قبرستان در شب تاریک پرسوزی پیش چشم باد در آغوش کرمهایی که چون کرکس تکه تکه گرند جسمم را و طعامی و شرابی ز گوشت و خون این مرده میهمانی شاید چه حالی دارم آن لحظه؟ شده با خود بیندیشم ز حال آن دم خویشم؟
ٌٌ‍  


 نوشته شده توسط پلک ... در سه شنبه 86/2/11 و ساعت 7:15 عصر | نظرات دیگران()

سنگ های دوکوهه زیر عاج کفش هایم له میشدند.چشمانم به افق می نگریست،انگار در جست وجوی تصویری از همت بود غافل از آنکه دیوارهای حسینیه حضورش را فریاد میزدند.روی خاک فکه قدم میزنم ؛نه اشتباه نکنید اینجا نه جمشیدیه است نه پارک ملت.این جا فکه است، با همان رمل های نرم .این جا فکه است ،«فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی .»اینجا قتلگاه است،با تمام خون هایی که رمل هایش در آغوش کشیدند.وکفش های من روی همین رمل ها و روی رد پای همین  خونها قدم میگذارند.«فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی».امروز جمعه است آی یهودیان فردا شنبه مقدس شما خواهد آمد . آی مسیحیان پس فردا یادتان نرود به کلیسا بروید.امروز جمعه است.آی منتظران مهدی ! مگر میشود منتظر بود وعاشق ؛و بی معشوق لحظه ای را ؛ نه عمری را با ندیدنش سر کرد؟مگر منتظر چیزی جز آنچه معشوق میخواهد میشود؟مگر منتظر چشمانش چیزی جز انتظار می بینند؟مگر عاشق دل معشوق میشکند؟
آی مدعیان انتظار کمتر دروغ بگویید.مگر میشود ادعای انتظار داشت ونفسی که فرو میرود بر بیاید؟بی او ،تنها،؟ ومنتظر بود؟آی مسیحیان یادتان نرود به کلیسا بروید.
آی!مهدی می آید شاید این جمعه بیاید،شاید. وچه قدر به ثبات گردنت مطمئنی که دعای فرج میخوانی وفریاد انتظار سر میدهی.

مادرم را سیلی زدند.در خانه اش را سوختند؛دستهای پدرم را بستند؛و مادر در کوچه های نامرد مردمان مدینه راه میرفت و بر در خانه اصحاب و مردمان میکوفت و میگفت علی تنها ست.ما در قرن بیست ویکم به سر میبریم قرن ها ست که از آن سیلی که بر مادرم روا دانستند،گذشته است.و قرن بیست و یکم را قرن پیشرفت و تجلی  خواندند. سال 2007 میلادی ست؛قرن؛ قرن بیست ویکم است. آخ که چقدر علی تنها ست. ومهدی چه قدر غریب است در میان مدعیان انتظار.آی آدم ها که بر ساحل نشسته ،آرام و خندانید یک نفر در آب دارد میسپارد جان . نگران نباشید. ما در قرن بیست ویکم به سر میبریم.نگران نباشید.آدمیت دارد جان میسپارد.آی آدم ها نترسید . در قرن بیست ویکم به سر میبرید . نستله رسما در فروشگاه ها توزیع میشود و فلسطین زنده است هنوز.قلبش هنوز میتپد. ونوکیا آنتن دهی خوبی دارد.آی آدم ها نترسید . مکه در اعماق تاریخ پوسیده است.آدمیت نیز جان سپرده است.رمل های فکه را به حال خودش بگذارید.دستان چپاول گر ارتش زنده است.و شلمچه و طلائیه همان است که بود .این ها که می بینید یادمان نیستند.
رمل های فکه را به حال خودش رها کنید .
و لاله ها چه قدر قریب غریب اند.وادی مقدس کجاست؟فراموشش کنید.بید مجنون را به جنون خود واگذارید.موسی کفش هایت را بپوش؛مبادا خاک ، پاهایت را لمس کند.ما در قرن بیست ویکم به سر میبریم عصر تمدن وتکنولوژی .ای موسی کفش هایت را به پا کن .زندگی شهر نشینی زیباست.و البته که در و یلای شمالمان هم کیف میکنم.زندگی شهر نشینی زیباست موسی!روی خون ها راه میروی،نستله میخوری،زمستان ها به اسکی میروی،رستوران گلدن فودز تو را هوایی میکند،و وقتی کودکی از گرسنگی جان میدهد تو حق داری که دسر غذایت کافه گلاسه و کرم کارامل باشد.موسی تو چه میدانی ؟ تو از مایکل جک سون چه میدانی؟ آخر موسی شبان تو که حتی اسم پاجرو به گوشت نخورده است ؛ آخر چه میدانی که زندگی شهری چه لذتی دارد؟موسی شبان در قرن بیست ویکم تو را به فاخلع نعلیک چه کار؟موسی باور کن ما در قرن بیست ویکم زندگی میکنیم ؛ دیگر حتی یوسف و زیبایی اش را در بازار به رخ دیگران نمیکشیم و برده فروشی در بازارهایمان نداریم.موسی در قرن بیست ویکم اجسام انسان ها و یوسفها چه ارزشی دارد ؛وقتی میتوانی فکر خرید وفروش کنی ؛ وقتی میتوانی سرشت پاک آدمها و روح الهی آنها را با یک شبکه ماهواره ای و یا چند سایت اینترنتی و حتی چند عکس کوچک خرید وفروش کنی؟ نه.چرا خرید وفروش؟ مجانی !بی هزینه ؛
یوسف میفروشیم  .
چرا بازار؟ همین جا .در خانه .پشت همین مانیتور .آدم؛ فکر؛ زندگی ؛رویا؛ و صد البته؛ پاکی ؛صداقت؛ عصمت ؛ تقوا و حیا .آخر موسی تو چرا نمی فهمی که در قرن بیست و یکم نبوت را از یوسف به خاطر سوار بر اسب بودن پس نمیگیرند؟موسی تا وقتی عشوه های گلزار و مهناز افشار هست و تا وقتی میتوان رقص و انواع و اقسام عفت وحیا وغیرت گرایی ها را به راحتی در سینمای جمهوری اسلامی دید ؛وقتی دنیای اینترنت وسینمای مملکت اسلامی ،تو را از گشتن دنبال شهوت پرستی وخودخواهی در جای دیگر؛ بی نیاز میکند؛ حالا چه قابلی دارد که تو کفش هایت را بپوشی یا نپوشی؟ موسی ! در قرن وبیست ویکم تو میتوانی وقتی آدمها از گرسنگی در گوشه خیابان جان میدهند با لذت و سرمستی تمام ، دوستانت را به بهترین رستوران شهر میهمان کنی . موسی ! باور کن قرن ،قرن بیست و یکم میلادی است. چفیه ات را به گردن بینداز، گناه کن ، نفس بکش ،آواز مهدی کجایی سر بده، نوکیا بخر،نکند یادت برود که وقتی چفیه به گردن میندازی به حرمت خون پاک صاحبان آن نگاهت را پاک گردانی. بگذار نگاه هایت پرواز کنند در این عالم واننفسا.موسی قرن بیست ویکم است.کدام فاخلع نعلیک؟کدام وادی مقدس؟


پرنده پرواز میکند .اگر پاهایش اسیر زمین شوند، دیگر پروازی درکار نخواهد بود؛ و وای بر آن روز که پرنده بال هایش را مثل پلک هایش در آتش بسوزاند . نه . پرنده رفتنی است...باید پرواز کند.پر بکشد،غریب غریب. پرنده باید پر بکشد پرواز کند و آنکه زنجیر اسارت از پای خویش پاره کند شهید عشق الهی است.پرنده باید پر بکشد.غریب غریب.
به یاد شهید عشق الهی ، حسن نظری ، فاتحه ای روحش را از دلمان میهمان کنیم.


 نوشته شده توسط پلک ... در جمعه 86/1/24 و ساعت 1:0 صبح | نظرات دیگران()
بسم الله النور

پدر، جنگ، حمله، خون، تیر، گلوله، خانه، موشک ، آتش
بابا، دفاع، جنگ نه دفاع، بابا، سنگر، موشک، خردل، بوی سیر، دود، آتش، موشک، ماسک، خردل، بابا، نفس نفس، بابا، خون، تیر، گلوله، ماسک، شیمییایی، تاول، بابا، ترکش، سر بابا، کمر بابا، پای بابا، خون، شیمییایی
ترکش، شکر لله، بابا، تیر، ترکش، تاول، شیمیایی، موج، بابا، شکرلله،
امروز
بابا، من، مدرسه ، اشک، بابا،اضطراب، زنگ خانه، تمام راه ، دویدم ، نفس نفس،اضطراب، بابا، زنگ در خانه اتاق بابا، چشمان بابا، سلام بابا، یک نفس عمیق، اشک ، آغوش گرم بابا،اشک، گریه، بغض، بابا سلام، نرگسم سلام
 خداحافظ بابا، خداحافظ مامان، راه مدرسه، باز اضطراب، بابا، زنگ انشا، موضوع:بابا، معلم: نرگس بخوان، بابای من،اشک، خمپاره، تیر، گلوله، ترکش، مرد، پهلوان، مدافع، بابای من، شیمیایی، تاول، موج، بابای من ،صبور، مهربان، پهلوان،عاشق، بابای من، بهترین بابای دنیا، بچه ها، قهقهه ، خنده، مسخره، قهقهه، بابای من بهترین بابای دنیا، بچه ها، قهقهه، توهین ، نفس بابای من، شیمیایی ، گلوی بابا، تاول، نفس بابا ، نفس بچه ها بابای من، بهترین بابای دنیا، بابای من، پهلوان، بچه ها، شنیده ها، بابای من، جنگ طلب، خشونت طلب،دیکتاتور، وحشی، دیوانه، من،چشم هایم، دیده هایم، بابایم ، مهربان، مدافع ، دوست داشتنی، شیمیایی، نفس، گلو، تاول، درد ، موج، دیوار، سر بابا، شیمیایی، خردل، ترکش، تیر، گلوله،بابا، مهربان، بابا، پهلوان، بابا آب داد، نه بابا خون داد، بابا نفس داد، بابا زندگی داد، بچه ها، شنیده ها، بابای من، جنگ طلب، دیوانه، بچه ها، قهقهه، مسخره، توهین، بابای من، بهترین بابای دنیا، دیگر کلاس جای من نیست، بابای غریبم، مادرش، سیلی، غربت ، واژه بی انتها،  بابای من، بهترین بابای دنیا،مادرش، سیلی ،همان نامردان، مسخره، توهین، اشک دورکعت عشق، قرآن، تفال، سوره حجر،
:الذین جعلوا القرآن عضین91 فوربک لنسئلنهم اجمعین92عما کانوا یعملون 93 فاصدع بما تومر واعرض عن المشرکین 94 انا کفینک المستهزءین 95 الذین یجعلون مع الله الها ءاخر فسوف یعلمون 96 ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون 97 فسبح بحمد ربک وکن من السجدین 98 واعبد ربک حتی یاتیک الیقین
 همان ها که قرآن را تقسیم کردند(آنچه به سودشان بود پذیرفتند وآنچه برخلاف هوسهایشان بود رها نمودند.)91   
  سوگند به پروردگارت؛(درقیامت)از همه آنها سوال خواهیم کرد 92
از آنچه عمل میکردند.93
آنچه را ماموریت داری آشکارا بیان کن .واز مشرکان روی برگردان(وبه آنها اعتنا نکن) 94
ما شر استهزا کنندگان را از تو دفع خواهیم کرد.95
 همان ها که معبود دیگری با خدا قرار دادند،اما به زودی میفهمند 96
ما میدانیم سینه ات ازآنچه آنها میگویند تنگ است(وتو را سخت ناراحت میکند)97
(برای دفع ناراحتی انان ) پروردگارت را حمد وتسبیح گو واز سجده کنندگان باش 98
وپروردگارت را عبادت کن تا یقین یابی99
والسلام
یاعلی.

 نوشته شده توسط پلک ... در یکشنبه 86/1/12 و ساعت 1:48 صبح | نظرات دیگران()


فریب ما مخور آقا دروغ می گوییم
به جان حضرت زهرا دروغ می گوییم

چه ناله ای چه فراقی چه درد هجرانی
نیا نیا گل طاها دروغ می گوییم

تمام چشم براهی و انتظار و فراق
و ندبه های فرج را دروغ می گوییم

دلی که مامن دنیاست جای مولا نیست
اسیر شهوت دنیا دروغ می گوییم

زبان سخن ز تو گوید ولی برای مقام
به پیش چشم خدا هم دروغ می گوییم

کدام ناله غربت کدام درد فراق
قسم به ام ابیها دروغ می گوییم

خلاصه ای گل نرگس کسی به فکر تو نیست
و ما به وسعت دریا دروغ می گوییم


از آقای سوزن بان بابت این که این شعر رو در اختیارم گذاشتند صمیمانه تشکر میکنم.
                                                                                                  
                                                                                                            والسلام


 نوشته شده توسط پلک ... در پنج شنبه 86/1/9 و ساعت 2:28 صبح | نظرات دیگران()

  من از دوکوهه باز گشتم بی آن که دلم اسیر غربت دوکوهه شود.من از دوکوهه باز گشتم بی آن که حتی قطره ای اشک از برای این فراق بریزم.من از شلمچه رفتم وشلمچه هنوز برای من بغضی نا تمام است.من ازطلائیه بیرون آمدم بی آن که اشکی به حال دل خویش بریزم.دلی که جایی برای خدا ندارد.
من از خرمشهر رانده شدم.چون قدر ندانستم قدمگاهی که رویش راه میرفتم را.من از فکه،از سرزمین موعود،ازجایی که قلبم برای دیدنش میتپید رفتم بی آن که بتوانم لحظه ای آرام وتنها،تنها بدون حتی این دل نامرد اشک بریزم.وهر جا اشک ریختم برای یافتن پاسخ این سوال که مادرم با شهدا چه گفته بود که مراپذیرفتند.من،منی که هنوز من من میکنم.منی که خود از درون خویش آگاهم.منی که به گناهانم عالمم.منی که جاهلم.منی که ...

ودلم اسیر نشد.دلم یادش رفته بود به اسارت کدامین آزادی در بیاید.وپاسخ کدامین عشق را لبیک گوید.
حس وحال فکه؛غربت دوکوهه؛ دست غارتگر روی طلائیه؛چپاول شلمچه؛ هیچ کدام مرا اسیر نکرد.چرا که دلم اسیر شده بود.آن قدر که دیدن تو فقط برای کوتاه مدتی مرا بیدار کرد.واین چشمان باز خوابیدندواین پلک ها باز سوختند.
خدایا تو فیق درک حضور را به ما عطا فرما.بارالها پلکان سوخته مارا به نور وجودت آرامش عطاکن.و
چشمان کور مارا بینا فرما.
فاتحه برای شادی روح آقا حسن فراموش نشه.


 نوشته شده توسط پلک ... در چهارشنبه 86/1/1 و ساعت 12:58 صبح | نظرات دیگران()

مادر،کوچه،نامحرم،سیلی،بچه ها،مادر،کوچه،این منتقم آل بیت رسول الله،....
مادر،پشت در،میخ در،مادر،لای درودیوار،آتش،دود،مادر،خون،درودیوار،محسن،بابا،مادر،بابا،طناب،پدرم را نبرید،مادر،خون،زخم،پهلوی شکسته،بابا،طناب،کجایی رسول الله ،آی حدیث منزلت،آی برکه غدیر،آی آیه ولایت،آی آیه تطهیر،این منتقم آل بیت رسول الله،....
25سال سکوت،صبرعلوی،قیام علوی،ارث رسول الله،25سال سکوت،آی مردم به خطا میروید این راه را،صبر،سکوت،حفظ اسلام،سئلونی قبل ان تفقدونی،25سال سکوت،زهرای فاطمه بنت رسول الله،
میخ در،آی سیلی،25سال سکوت،این منتقم آل بیت رسول الله،...
لعنت بر شما ای اهل کوفه، لعنت خدابر شماکوفیان،لعنت پیمبر خدابرشما،....
پدر،مولود خانه خدا،محراب،سجده فقط دربرابر اوباید کرد،ابن ملجم،آی سیلی،سجده،فزت ورب الکعبه،فقط یک ضربه،این منتقم آل بیت رسول الله،....
حتی برجنازه اش هم رحم نکردند،آی سیلی،این منتقم آل بیت رسول الله،....
حسین،کوفیان،لعنت خدابرشما که پیمان شکنید،کربلا،آی سیلی،خون،آسمان خون میگرید،این بار قیام،اگر دین نداریدآزاده زندگی کنید،طفل بی گناه،تیر سه شعبه،سقا،تشنه،بی آب،خجل،سکینه،
عرق شرم عباس،علمدار،بی علم،بی دست،دوبال،دوچشم،اسب،آی زمین به آغوش بکش این علمداررا،آی فرات شرم کن،آی خاک سر به زیر بیندازکه هنوز هستی بعداز عباس،آی سیلی،اخا
ادرک اخا،حسین،باز سخن ازهدایت،اگردین نداریدآزاده زندگی کنید،آی سیلی،
این منتقم آل بیت رسول الله،...
زینب،صبر،اشک،نه اشک نه ،زینب به فرمان برادر تا چهلم یعنی آن گاه که به کربلا باز گشت اشک نریخت،رقیه،پدر،سربابا،زینب،آرام درد مادران،زینب ،آرام درد کودکان،زینب،آرام درد رقیه،اسارت،آی این ها خاندان رسول الله هستند،آی حدیث منزلت،آی کوفیان لعنت خدابرشما،آی سیلی،
این منتقم آل بیت رسول الله،...
شام غریبان،کودکان، خار مغیلان،آی بابا کجایی من رقیه تو ام،آی زنجیر، حیایت کجا رفته،این خاندان رسول الله است،خون،آی سیلی،آب،بابا کاش کنارم بودی،
این منتقم آل بیت رسول الله
،...


 نوشته شده توسط پلک ... در سه شنبه 85/11/10 و ساعت 7:26 عصر | نظرات دیگران()


 نوشته شده توسط پلک ... در دوشنبه 85/10/25 و ساعت 3:55 عصر | نظرات دیگران()

                                                                               

         

وقتی دلت از تموم آدمای این دنیا میگیره، وقتی نامردی آدما خسته ت می کنه، وقتی دلت می خواد بایکی حرف بزنی وهیچ کس برات وقت نداره یااین که هیچ کس اصلا نمی فهمه تو چی میگی،وقتی می خوای داد بزنی از تموم غصه ها، وقتی از تنهایی وسط این همه آدم این همه دوست این همه رفیق بغضت میگیره ومیخوای بزنی زیر گریه اما محکومی به سکوت، وقتی احساس میکنی دیگه کم آوردی، دیگه طاقتت تموم شده، دیگه نمی تونی، می خوای بپری بری ،وقتی بغض گوشه دلت قاب میشه، وقتی از چشم ها هم دروغ میشنوی ،وقتی حالت از تموم این غفلت زدگی ها به هم می خوره، وقتی می خوای از این خلسه بیای بیرون، وقتی احساس میکنی باتمام وجود شکستی، وقتی دلت هوای یه چیزی رو میکنه که نمی دونی چیه

                                                                 من باهاتم

                                                                 من پیشتم

                                                               من همراهتم

                                                      من به حرفات گوش میدم

                                                         من کنج دلت نشستم

                                                           من تورواز یاد نبردم

                                                    من بغض توگلوتو حس میکنم

                                                           من کم آوردنتومیبینم

من همون چیزیم که نمیدونی چیه همون گمشده ای که دنبالش میکردی همونی که دلت هواشو میکنه همونی که مراقبته همونی که بیشتراز خودت دوستت داره همونی که اگه ولش کنی بری بازم هواتو داره همونی که وقتی ازهمه حتی از خودت خسته میشی دنبالش می گردی که باهاش حرف بزنی همونی که می خوای بشینی تو بغلش یه دل سیر گریه کنی همونی که گاهی باهاش قهر میکنی بازم می یاد سراغت همونی که لبخندو بدون اینکه بفهمی رولبات مهمون میکنه همونی که ته دلت دوسش داری اما نمی خوای اعتراف کنی

                                                                  من همونم

                                                          مدت هاست که منتظرتم

                                                مدت هاست که می خوام بیای پیشم

                                                     مدت هاست که صدات میکنم

                                                مدت هاست معجزه نشونت میدم

                                                            حصار تو بشکن

                                                           از وسط راه پاشو

                                                                 راه بیفت

                                                              بدوتادیرنشده

                                               یه بسم الله یه یاعلی یه کوله بار همت


 نوشته شده توسط پلک ... در دوشنبه 85/10/25 و ساعت 3:32 عصر | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4      
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرگ ساده است...
آری!، تو بمان!
از میرحسین موسوی
از تحجر بیش از بی دینی رتج می برم
خاک بر سر انقلابی که شما کردید.
و اسرائیلی که به هیچ چیز رحم نمیکند...و مایی که بی رحم تر از اوی
مسؤلیم!!!
گونه ام داغ است از بوسه ناز تو...
...
دو رکعت سلام...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

بالا