سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون توانایى بیفزاید ، خواهش کم آید . [نهج البلاغه]
امروز: یکشنبه 103 آذر 4

بسم الله النور

قهر بودیم.خیلی زیاد.البته بیشتر از طرف من.دعوا.کل کل...باز هم بیشتر و شاید کاملا از طرف من...

چند بار رفت ، و آمد ، و گفت دوستت دارم.محل ندادم.اما او نرفت.ماند...ولی من هم آشتی نکردم...دلیل قهر مان یادم نیست.شاید هم بی دلیل بود.مهم این بود که من پشتم را کرده بودم به او خیال میکردم حواسش نیست.اما او نرفت...ماند...گفت دوستت دارم...

هر جا رفتم، دنبالم آمدی...هرکاری کردم ،‏نرفتی...هی ماندی و ملتمسانه نگاهم کردی...گفتی باور کن دوستت دارم...و من مثل همیشه مغرورانه رفتم...بغض کردی...و من خواستم از اشک های تو فرار کنم...چشمانت مرا جادو میکرد...نمیخواستم آنها را نگاه کنم...توی بغض هی میگفتی دوستت دارم باور کن دوستت دارم...و من نخواستم که بشنوم...

التماسم میکردی...که برگردم...که نه به خاطر تو که به خاطر خودم و فقط به خاطر خودم ،خودم ؛ برگردم...اما من با تو و آستانت قهر بودم...میدانستم به خاطر خودم میگویی...اما...

و من با تمام وسعت قهرم ، عاشقانه دلتنگت بودم...و بی تابت...میخواستم بازگردم ، اما ...و تو چه خوب دل من را خواندی... از آن روز که قاب عکست را روی طاقچه دلم دیدی ، بیشتر اصرار میکردی...و اصرار کردنت مرا آزار میداد...سخت بود جلوی دلم بایستم و بگویم نه...من باز نخواهم گشت!و تو خوب میدانستی که من ، احمقانه ، به جنگ دلی رفتم که نمیشد با آن جنگید...

من دلتنگت بودم...خیلی...و تو مدام می رفتی و می آمدی و میگفتی دوستت دارم...اشک میریختی...و من...

دیشب با دلی دلتنگ نزدت آمدم...و تو فهمیدی...تو همیشه دلم را میخوانی...و من نزدت آمده بودم: الله اکبر. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله الرب العالمین.الرحمن الرحیم.ملک یوم الدین...السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته.السلام علینا و علی عباد الله الصالحین.السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

صدای بارانت می آمد آن موقع...و من اشک ریختم...به پای تمام دلتنگی هاییی که نخواستم باورش کنم.و به پای آن همه آیه های عشق تو...

و صدای باران می آید امروز هم...من خوب میدانم چرا...من خوب میدانم چرا...

زیر بارانت غسل توبه کردم...و نماز شکر خواندم...

شکرت خدا.......................................................

شکرت خدا...................

ببخش روزهای نبودنم را خدا.........................

ببخش این سجاده بی اشک را خدا.........................

ببخش این همه آفرینش غربتت را خدا..........................

ببخش من را خدا...........................

باز گشته ام من...بپذیر توبه ام را خدا........................................

یادم رفته بود تو را دارم................................

ببخش من را خدا..................................باز می خواهم بگردم خدا........................................آخ صدای باران چه قدر بلند شده است خدا.............................من میدانم چرا خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.....................................

شکرت خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.........................ببخش من را خدا...........................

سلام خدا................................سلام خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.............................

دلم تنگت بود خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...............................................

فریادی که میخواستم زیر باران بزنم ، اینجا جار میزنم :

 

 دوستت دارم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


 نوشته شده توسط پلک ... در پنج شنبه 87/5/3 و ساعت 8:46 عصر | نظرات دیگران()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرگ ساده است...
آری!، تو بمان!
از میرحسین موسوی
از تحجر بیش از بی دینی رتج می برم
خاک بر سر انقلابی که شما کردید.
و اسرائیلی که به هیچ چیز رحم نمیکند...و مایی که بی رحم تر از اوی
مسؤلیم!!!
گونه ام داغ است از بوسه ناز تو...
...
دو رکعت سلام...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

بالا