گفت: اَ . اون مَرده رو . روسری سرش کرده.
گفتم: کو؟ کجاست؟ ببینم؟
- خنگه اون جاست دیگه . نیگا کن درست می بینیش.
-کجاست؟؟
-ای خداااااا. رو صندلی نشسته. کنار اون مغازهه.داره روسری می فروشه.
-آهان دیدمش. پشتش به ماست. بریم. بریم جلو ببینمش.
- بی خیال بابا
- می خوام ببینمش چه ریختی شده.بریم؟
رفتیم جلو. به رفیقم گفتم: اَ . نیگااااا. فکر کنم یارو دیوونه است اااا.خُله.
یه چیزی گفت، تنم لرزید، سرمو انداختم پایین؛ دیگه حرف نزدم... : « تو چه میدونی، شاید مجبوره...
گفتم: کو؟ کجاست؟ ببینم؟
- خنگه اون جاست دیگه . نیگا کن درست می بینیش.
-کجاست؟؟
-ای خداااااا. رو صندلی نشسته. کنار اون مغازهه.داره روسری می فروشه.
-آهان دیدمش. پشتش به ماست. بریم. بریم جلو ببینمش.
- بی خیال بابا
- می خوام ببینمش چه ریختی شده.بریم؟
رفتیم جلو. به رفیقم گفتم: اَ . نیگااااا. فکر کنم یارو دیوونه است اااا.خُله.
یه چیزی گفت، تنم لرزید، سرمو انداختم پایین؛ دیگه حرف نزدم... : « تو چه میدونی، شاید مجبوره...
نوشته شده توسط پلک ... در سه شنبه 86/12/21 و ساعت 4:34 عصر | نظرات دیگران()