بسم الله النور
جانم به جان رسید و هیچ کس نفهمید وسعت جان دادنم را...
خوشا این همه آدم بی آدم... دارند خفه ات میکنند، له ات می کنند، بلندت می کنند ، می چسبانندت به دیوار، پرتت می کنند روی زمین، گرمی چیزی سرخ گون را روی صورتت حس می کنی، چاقو را می گذارند گوشه گردنت، شروع می کنند به بریدن؛...
اولین جمله ای که پس از این می شنوند مردمان، این است، که آدم خوبی بود، راستی ،چرا مُرد؟...
داری داد میزنی، اشک میریزی، آخر نامرد مردمان، فکری به حال زمین که نه فکری به حال ملکوت پر اشک خدا کنید، ...
می آیند می گویند، صدای خوبی داری، بیا چَه چَه ما را هم بشنو...
پلکم می پرد هر روز که شاید امروز، آن آرزوی کمین کرده در آغوش آید که نباشد پس از آن لحظه ای؛ خدا کند...
بیدار شو، گرچه صبح شده اما هوا تاریک تر از دیشب است...
و این روزها ، در گذر زمان ،آیه های رحمت خدا، زیر تیغ تیز چرخ ها که جان می دهند ؛ یاد پاکی آدمیان می افتم...
...
...
...
جانم به جان رسید و نه جانان که هیچ جانداری خبر نشد...
خداوند موسی که بزرگی و سخت گیر؛ خداوند عیسی که رحمت و عطوفتت بهاری است، و خدای محمد که می گویند عاشقی، دستان حاجتم را به سوی نبیانت دراز نمیکنم به پیروی از آیین ابراهیم خلیل؛ که در آتش هم فقط از تو مدد می جست، ای جانان من، جانانگی کن...
جانم به جان رسید و هیچ کس نفهمید وسعت جان دادنم را...
خوشا این همه آدم بی آدم... دارند خفه ات میکنند، له ات می کنند، بلندت می کنند ، می چسبانندت به دیوار، پرتت می کنند روی زمین، گرمی چیزی سرخ گون را روی صورتت حس می کنی، چاقو را می گذارند گوشه گردنت، شروع می کنند به بریدن؛...
اولین جمله ای که پس از این می شنوند مردمان، این است، که آدم خوبی بود، راستی ،چرا مُرد؟...
داری داد میزنی، اشک میریزی، آخر نامرد مردمان، فکری به حال زمین که نه فکری به حال ملکوت پر اشک خدا کنید، ...
می آیند می گویند، صدای خوبی داری، بیا چَه چَه ما را هم بشنو...
پلکم می پرد هر روز که شاید امروز، آن آرزوی کمین کرده در آغوش آید که نباشد پس از آن لحظه ای؛ خدا کند...
بیدار شو، گرچه صبح شده اما هوا تاریک تر از دیشب است...
و این روزها ، در گذر زمان ،آیه های رحمت خدا، زیر تیغ تیز چرخ ها که جان می دهند ؛ یاد پاکی آدمیان می افتم...
...
...
...
جانم به جان رسید و نه جانان که هیچ جانداری خبر نشد...
خداوند موسی که بزرگی و سخت گیر؛ خداوند عیسی که رحمت و عطوفتت بهاری است، و خدای محمد که می گویند عاشقی، دستان حاجتم را به سوی نبیانت دراز نمیکنم به پیروی از آیین ابراهیم خلیل؛ که در آتش هم فقط از تو مدد می جست، ای جانان من، جانانگی کن...
نوشته شده توسط پلک ... در دوشنبه 86/11/15 و ساعت 1:0 صبح | نظرات دیگران()