بسم الله النور
...
-------------------
پی نوشت:
1. این پست ، نه به خضر عارف و نه به موسی نبی ربط داره. به هیچ کس دیگه هم ربط نداره. دلخور نشو. گاهی آدم مجبور میشه حرفای خصوصیش با خدا رو داد بزنه بلکه خودش آدم شه و یه چیزایی رو بفهمه...
نمی خوام کسی این پست رو بخونه. برا دل خودم نوشتم و بس...
دلتنگتم خدا... بدجوری دلتنگتم...
2.خضر به موسی گفته بود تاب این راه رو نداری. گفته بود نمیتونی همراهش بشی. گفته بود آدم این راه نیستی. موسی چرا انقدر اصرار کردی؟ ... موسی حالا که قولت شکست یاد عهدت افتادی؟ حالا یادت افتاد؟... خوب شد عهدت شکست؟ وقتی خضر بهت گفت من گفته بودم تحملشو نداری سرتو انداختی پایین یه قطره اشک از چشت سر خورد و روی گونه ات به صلیب کشیده شد... موسی تقصیر خودت بود یا تحملت رو ببر بالا یا از همون اول بگو نمیتونی و بپذیر...
3. این روزا دلم برا بارون تنگ شده. خدا! این ابرای آسمونت نمیخوان سفره دلشون رو برا زمین پهن کنن؟ ... سرم به آسمونه . منتظر یه قطره که شاید... اخه میدونی زیر بارون که باشی ، اشکات قاطی اشکای آسمون گم میشه...
4. مشهد به آقا قول دادم سرمو بندازم پایین همه چی رو بسپارم به خوش اما فکر نمیکردم بخواد امتحانم کنه...
5. آقا داد میزنم. تسلیم! هرچی شما بگی نوکرتیم . قول میدم سر عهدم بمونم... باشه آقا هنوز هم همه چی دست شماست. آقا به خدا بگو...
نه خودم میگم : خدای من ! رضا برضائک و تسلیم بقضائک ...
6.الان میفهمم که چه قدر داشت فاصله ام از تو زیاد میشد و خودم بی خبر بودم. میدونم فقط فقط تقصیر خودمه میدونم همش از بی جنبگی خودمه که تاب نعمتت رو ندارم. خدای من میشه یه مدت نعمت آرامش رو ازم پس بگیری؟؟ ... خدا به همه چیزم قسم دلتنگتم. بذار بیام...
...