وقتی دلت از تموم آدمای این دنیا میگیره، وقتی نامردی آدما خسته ت می کنه، وقتی دلت می خواد بایکی حرف بزنی وهیچ کس برات وقت نداره یااین که هیچ کس اصلا نمی فهمه تو چی میگی،وقتی می خوای داد بزنی از تموم غصه ها، وقتی از تنهایی وسط این همه آدم این همه دوست این همه رفیق بغضت میگیره ومیخوای بزنی زیر گریه اما محکومی به سکوت، وقتی احساس میکنی دیگه کم آوردی، دیگه طاقتت تموم شده، دیگه نمی تونی، می خوای بپری بری ،وقتی بغض گوشه دلت قاب میشه، وقتی از چشم ها هم دروغ میشنوی ،وقتی حالت از تموم این غفلت زدگی ها به هم می خوره، وقتی می خوای از این خلسه بیای بیرون، وقتی احساس میکنی باتمام وجود شکستی، وقتی دلت هوای یه چیزی رو میکنه که نمی دونی چیه
من باهاتم
من پیشتم
من همراهتم
من به حرفات گوش میدم
من کنج دلت نشستم
من تورواز یاد نبردم
من بغض توگلوتو حس میکنم
من کم آوردنتومیبینم
من همون چیزیم که نمیدونی چیه همون گمشده ای که دنبالش میکردی همونی که دلت هواشو میکنه همونی که مراقبته همونی که بیشتراز خودت دوستت داره همونی که اگه ولش کنی بری بازم هواتو داره همونی که وقتی ازهمه حتی از خودت خسته میشی دنبالش می گردی که باهاش حرف بزنی همونی که می خوای بشینی تو بغلش یه دل سیر گریه کنی همونی که گاهی باهاش قهر میکنی بازم می یاد سراغت همونی که لبخندو بدون اینکه بفهمی رولبات مهمون میکنه همونی که ته دلت دوسش داری اما نمی خوای اعتراف کنی
من همونم
مدت هاست که منتظرتم
مدت هاست که می خوام بیای پیشم
مدت هاست که صدات میکنم
مدت هاست معجزه نشونت میدم
حصار تو بشکن
از وسط راه پاشو
راه بیفت
بدوتادیرنشده
یه بسم الله یه یاعلی یه کوله بار همت