وبلاگ :
...
يادداشت :
و آن حادثه ...
نظرات :
2
خصوصي ،
5
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
ريوار
دلت خوشه ها خواهر! دارن جشن شصت سال قتل و جنايت و غارت مي گيرن . تو به فكر مورچه اي!!!يكي نيست بگه چه مرگتونه كه ي دفه جشن شصت سالگي مي گيرين ؟50 سالگي چي شد ؟ قبل قبل ترش؟ من كه مي گم ديدن فرصت خوبيه . هر غلطي كردن هيشكي هيچي نگفت . فرصت و غنيمت شمردن و حالشو بردن . كاش غيرت مورچه اي تو ي ذره تو اين عرباي بي عار هم بود . و البته تو بعضي از همين خودمون ها
پاسخ
قصه محدود به يه مورچه نيست...مورچه فقط يک بهانه است...اين رو دوباره بخونيد:"چه قدر گفت:اين قدر با تكبر روي زمينش راه نرويم...نه شايد به خاطر مورچه هاي كوچك كه حداقل به خاطر پرنده هاي كوچكِ اسيرِ هنوز بي بال..."و اسارت در خويش و در پيله ديو صفتاني که از قبيله آنهايي هستند که گفتيد...و اسارت ... و شايد رهايي و آزادي... اگر نمي توان اسلحه به دست گرفت؛ ميتوان کالاي اسرائيلي نخريد؛ مبادا مورچه اي هرچند کوچک و شايد به پندار عده اي ؛ مورچه اي ناچيز؛زير پايتان جيغي خفيف و پر سوز بکشد...