سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از سخنان آن حضرت است ، چون کسى از او پرسید : « رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود ؟ » پس از گفتار دراز ، و این گزیده آن است : ] واى بر تو شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‏اى ، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود ، و نوید و تهدید عاطل . خداى سبحان بندگان خود را امر فرمود و در آنچه بدان مأمورند داراى اختیارند ، و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند . آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر کردار اندک ، بسیار . نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند ، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند . پیامبران را به بازیچه نفرستاد ، و کتاب را براى بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمان‏ها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود . « این گمان کسانى است که کافر شدند . واى بر آنان که کافر شدند از آتش . » [نهج البلاغه]
امروز: جمعه 103 فروردین 31

  من از دوکوهه باز گشتم بی آن که دلم اسیر غربت دوکوهه شود.من از دوکوهه باز گشتم بی آن که حتی قطره ای اشک از برای این فراق بریزم.من از شلمچه رفتم وشلمچه هنوز برای من بغضی نا تمام است.من ازطلائیه بیرون آمدم بی آن که اشکی به حال دل خویش بریزم.دلی که جایی برای خدا ندارد.
من از خرمشهر رانده شدم.چون قدر ندانستم قدمگاهی که رویش راه میرفتم را.من از فکه،از سرزمین موعود،ازجایی که قلبم برای دیدنش میتپید رفتم بی آن که بتوانم لحظه ای آرام وتنها،تنها بدون حتی این دل نامرد اشک بریزم.وهر جا اشک ریختم برای یافتن پاسخ این سوال که مادرم با شهدا چه گفته بود که مراپذیرفتند.من،منی که هنوز من من میکنم.منی که خود از درون خویش آگاهم.منی که به گناهانم عالمم.منی که جاهلم.منی که ...

ودلم اسیر نشد.دلم یادش رفته بود به اسارت کدامین آزادی در بیاید.وپاسخ کدامین عشق را لبیک گوید.
حس وحال فکه؛غربت دوکوهه؛ دست غارتگر روی طلائیه؛چپاول شلمچه؛ هیچ کدام مرا اسیر نکرد.چرا که دلم اسیر شده بود.آن قدر که دیدن تو فقط برای کوتاه مدتی مرا بیدار کرد.واین چشمان باز خوابیدندواین پلک ها باز سوختند.
خدایا تو فیق درک حضور را به ما عطا فرما.بارالها پلکان سوخته مارا به نور وجودت آرامش عطاکن.و
چشمان کور مارا بینا فرما.
فاتحه برای شادی روح آقا حسن فراموش نشه.


 نوشته شده توسط پلک ... در چهارشنبه 86/1/1 و ساعت 12:58 صبح | نظرات دیگران()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرگ ساده است...
آری!، تو بمان!
از میرحسین موسوی
از تحجر بیش از بی دینی رتج می برم
خاک بر سر انقلابی که شما کردید.
و اسرائیلی که به هیچ چیز رحم نمیکند...و مایی که بی رحم تر از اوی
مسؤلیم!!!
گونه ام داغ است از بوسه ناز تو...
...
دو رکعت سلام...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

بالا